حرف هایی بر ای نشنیدن

فرهنگ را بشناسیم، فرهنگ را دوست داشته باشیم

حرف هایی بر ای نشنیدن

فرهنگ را بشناسیم، فرهنگ را دوست داشته باشیم

حرف هایی بر ای نشنیدن
پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۱۴ مطلب با موضوع «خاطرات فرهنگی» ثبت شده است

هر چی فکر می کنم بعضی جاها تا یه اندازه ای می شه کار کرد. شاید همه جاها اینجوری باشه.

بالاخره به یه جایی می رسی که هر چی گاز می دی؛ هیچ حرکتی نمی کنی و درجا می زنی.

هم بنزین می سوزونی و هم خودتو خسته می کنی.

من خیلی زود خسته می شم.

خودم بهتر از هر کس می دونم که این زود خسته شدن اصلا خوب نیست ولی .... کم می آرم. شایدم فکر می کنم زود خسته می شم، چون:

وقتی می بینم چطور یه آدمی که نه شعور داره و نه فهم و نه دانش؛ داره کاری رو انجام می ده که صدای همه رو دراورده ناراحت می شم.

وقتی همه به کارهای هم کار دارن ناراحت می شم.

وقتی که نفع مشترک بد رو می بینم ناراحت می شم.

وقتی تشویق بی جهت رو می بینم ناراحت می شم.

وقتی جوان بااستعدادی رو می بینم که به خاطر یه لقمه نون و بله قربانگویی از انگیزه افتاده، ناراحت می شم.

وقتی می بینم که اون کسی که کار نداره با اون که کار داره فرقی نداره ناراحت می شم.

وقتی برای هدایت یه کار مهم یه آدم بی سواد می ذارن، ناراحت می شم.

وقتی لحن بد و بی ادبانه غیر اداری بعضی رو می بینم، ناراحت می شم.

وقتی می خوام برای چندتا کارمند یه کار جدید انجام بدم تا کمی خوشحال بشن؛ بهم می گن: فلانی برا خودش زور می زنه، ناراحت می شم

وقتی تاثیر کم بعضی برنامه ها رو می بینم و تذکر می دم و اتفاقی نمی افته، ناراحت می شم.

وفتی می گم وظایف هر کس مشخص بشه و بهم می خندن؛ ناراحت می شم.

وقتی در کاری تمام توانم رو می ذارم و آخرش بهم با یه نامه توهین می کنن؛ ناراحت می شم.

وقتی توی صورتم بهم می گن: وضع مالیت خوبه شده(به معنی دزدی کردی) ؛ ناراحت می شم

وقتی ناراحت می شم، خسته می شم.

وقتی خسته می شم به بالا نگاه می کنم و دوباره می گم درست می شه ان شاالله

بعدشم می رم خونه...در کنار محمدحسین و مادرش(خونواده ام) خستگیم در می ره و خدارو شکر می کنم.

بازهم می شه کار کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۲ ، ۱۱:۱۸
بیژن لطفی

نگاهی به تغییرات ساختاری در دست انجام در بنیاد ادبیات داستانی

از کوچ جوایز ادبی به بنیاد ادبیات داستانی تا نام‌های مطرح برای مدیریت جدید

این خبری بود که دیروز منتشر شد...
نمی دانم چرا ما اولیه ترین اصول مدیریت را هم رعایت نمی کنیم.
یکی بیاید به این آقایون بزرگوار بگوید برای نتیجه گرفتن یک نفر در مدیریت یک سازمان؛ از بزرگ تا کوچک, باید حداقل 3 سال به او زمان داد.
یک سال فلانی
یک سال فلانی
یک سال تعلیق
حالا هم یکی بیاد رییس بشه
هیچ وقت یادم نمی رود اون موقع ها وقتی هنوز اساسنامه بنیاد با تمام تلاش های محمود سالاری (مدیر عامل وقت بنیاد) هنوز تصویب نشده بود چطور با تمام تلاش کار می کرد.
هیچ کس نفهمید در اولین همایش بانوان داستان نویس چه اتفاقی افتاد و چقدر داستان نویسان خانم از این اقدام استقبال کردند.
هیچ کس نفهمید بنیاد با حضور در بیش از 10 استان چگونه از داستان نویسانشان تقدیر کرد و بانک اطلاعاتی داستان نویسان جوان را تهیه کرد
هیچ کس نفهمید بنیاد چطور با 4 نفر نیرو ده ها اثر از نویسندگان برتر داستان کشور تهیه کرد
و خیلی هیچ کس های دیگر
که خیلی ها با چندین طبقه ساختمان و 30 . 40 نفر کارمند راه به جایی نبردند.
با تمام ارادتی که به این آقایانی که اسمشان در این خبر به عنوان گزینه های مطرح آمده؛ دوست داشتم حداقل اسم آقای سالاری را در این فهرست می دیدم.
یک روز در زمینه فرهنگ متوجه خواهیم شد که مدیرخوب بودن فقط بله قربان گویی نیست و باید ایده داشته باشی. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۲ ، ۰۹:۳۳
بیژن لطفی

لب ترک خورده، گلو خشک و نفس ها بی رمق

آب بسیاراست آقا، من خجالت می کشم


ه ط: امشب عجیب دلم یاد دو سال پیش افتاده که توی کربلا بودیم...اربعین کربلا معرکه است، معرکه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۲ ، ۲۳:۲۴
بیژن لطفی

بعضی از این همایشارو که می دیدم با خودم می گفتم این چه وضعشه چرا این مسءولین این آقایون رو برای دبیری همایش انتخاب می کنن، مگر بهترش نیست.

دیدا در این زمینه به نتایجی رسیدم که گفتنش رو حتی در خلوت هم برخودم جایز نمی بینم

چون دبیر دبیره و هر که با او در افتاد ور افتاد  ور افتاد ، مثل بعضی قراردادها و بعضی کارشکنی ها.

این روزها برام زیاد دعا کنید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۲ ، ۱۳:۰۲
بیژن لطفی

خواب دیدم خواب دیدم مرده ام....

به عشق همه نوکرای آقام اباعبدالله

اربعین حسینی / کربلا / در جوار حرم امام حسین ع

با تشکر ویژه از آقای احمدزاده به خاطر عکس زیبایی که گرفتند

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۱ ، ۲۲:۳۵
بیژن لطفی

محرم سال 89

هیئت محبین آل یاسین

شهرستان بروجرد

نماز ظهر عاشورا(سنتی که سال ها پیش توسط هیئت محبین آل یاسین به فرماندهی حاج آقا فاطمی نیا (اقرلو سابق) در بروجرد پایه گذاری شد. چه صفایی دارد محرم...

ظهر عاشورا، لباس های گل مالی شده(نماد عزا در فرهنگ لر و بعضی اقوام دیگر که گویا از روستایی در نزدیکی کربلا آغاز شده است)،نماز و

.......

و همه آنهایی که با صفا هستند.

و سینه زدن برای حسین ع

نه برای ریا، نه برای نگاه و نه برای....

فقط برای حسین

و پرچم

همان یار دیرین کودکی ما

و خدا باید یاری رساند که در این راه نوکری پایدار باشیم

حسینی باشیم(عنایت)، حسینی بمانیم(سعادت) و حسینی بمیریم(شهادت)


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۱ ، ۰۲:۰۴
بیژن لطفی

اینجا حیات کافه کراسه است. سال گذشته آقای میرزایی با عملی کردن این ایده خدمت بسیار خوبی به جامعه فرهنگی به ویژه حزب اللهی تهران کرد. محلی افتتاحج شد برای دور هم بودن و گپ و گفت آنهایی که دغدغه دارند. دغدغه جامعه، فرهنگ و ...

در ابتدای شکل گیری تا افتتاح و راه اندازی کتاب فروشی کمی در کنارش بودیم و کمک کردیم. بسیار ایده قابل ستایشی بود و در اجرا هم پسندیده بود. هرچند که مشکلاتی هم به چشم می خورد.

کتاب با عطر پونه با طعم بابونه ، یک فنجان کتاب داغ داغ داغ، کتاب های خوردنی و شعارهای دیگر که به خاطره پیوست.

برند سازی به روش اعداد، 90/9/9 روز افتتاح به خاطره پیوست.

انجام برنامه های فرهنگی مثل یلدای سرخ و نمایش فیلم های سهیل کرمی و ... به خاطره پیوست.

ای کاش دوباره شروع کنند.

آنجا نباید فقط یک کافه باشد باید یک پاتوق فرهنگی باشد و جریان ساز.

اگر خواستید آنجا بروید؛ باید خیابان 16 آذر را به سمت خیابان پورسینا بالا یا پایین بروید. بعد داخل پورسینا بشوید و 30 قدم کوچک بشمارید تا در سمت چپ خود آن را ببینید.

کافه کراسه الان با مدیریت جدید یکی دیگر از دوستان آماده پذیرایی از اهالی خوب حوزه فرهنگ می باشد.

امیدوارم روز به روز به رونقش افزوده شود.

برای راه اندازی و افتتاح وبرنامه یلدای سرخش کم خون دل نخوردیم.

ولی وقتی بر می گردیم به نظر موثر می آید.

اگر آنجا رفته اید خوشحال می شوم نظرتان را در آن باره بدانم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۱ ، ۲۳:۰۸
بیژن لطفی

دو یا سه سال پیش سفری داشتم به بندر عباس که در آن بزرگان و فرهیختگان بسیاری همچون استاد محمدعلی بهمنی را در نمایشگاه کتاب ملاقات کردم و در خصوص اوضاع شعر و داستان آن استان با ایشان گفتگو و مصاحبه می کردم.

یادش به خیر در این سفر پر خیر همراه استاد مجتبی سبزه بودم. ایشان نه تنها در هنر اصلی خود بلکه در همه هنرها فرد بسیار توانا و حاذقی است. خدایش حفظ کند و ذوقش همواره سرشار از صفا.

عکس بدی نشد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۱ ، ۲۳:۴۱
بیژن لطفی

مظلوم حسین...

اولش نمی فهمدم این مظلوم حسین که می گویند یعنی چه.

البته منظورم این نیست که الان کامل مظلومیت حسین را درک کردم ولی
آنچه بدیهی است نسبت به اولین باری که ارتعاشات گوشم این مفهوم را به ذهنم رساند فهم بیشتری دارم.

یادم نمی رود برای رسیدن محرم نه تنها لحظه شماری می کردیم بلکه در حاشیه دفتر و کتاب هایمان روزهای مانده تا محرم را می نوشتم. انتظار می کشیدم تا محرم شود. محرم را خوب نمی فهمیدم ولی می دانستم اتفاق مهمی  افتاده است که بعضی به نشانه عزا وناراحتی سرتاسر خانه خود را سیاه پوش می کردد یا اینکه لباس های رنگ و وارنگ خود را کنار می گذاشتند و یک رنگ رخت عزا می پوشیدند. حتما اتفاق مهمی افتاده بود که پدرم، تنها کسی که در ذهن خود از او یک کوه غرور ساخته بودم قطره قطره اشک می ریخت و بر سینه می زد و ناله کنان فریاد می زد یا حسین.

هنوز خوب نمی دانستم این حسین کیست ؟ کجا بوده است؟ چه کرده است؟ ولی وقتی دسته جات عزاداری را می دیدم دلم می خواست من هم بودم و در میانمشان عزاداری کنم. آنقدر این دلم خواستن ها زیاد شد که در پنجمین محرم عمرم همراه با دوستان و بچه های همسایه(همسالان) هیئتی را انداختیم.

برایم مهم نبود هیئت چیست یا حسین کیست و کربلا کجاست؟

تازه فهمیدئه بودم حسین پسر پیغمبر ما مسلمانان بوده که در صحرای کربلا سرش را بریده اند. چرایش هم برایم مهم نبود

ادامه دارد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۱ ، ۱۱:۳۳
بیژن لطفی

مدت هاست که قرار بود به اتفاق یکی از دوستان سری به کافی شاپ اوج بزنیم ولی فرصت نمی شد.

بالاخره سه شنبه موفق شدم به بهانه دیدن یکی از رفقای قدیمی سری به آنجا بزنم.

بعد از ظهر از محل کارم خارج شدم و خودم را به خیابان فلسطین رساندم.

خیابان روبروی سینما را اگر صد قدم بالا بروی به ساختمان شیشه ای آبی رنگی می رسی که با تابلویی هنری نوشته است ؛ موسسه فرهنگی رسانه ای اوج.

جلوی درب که بایستی خود به خود باز می شود.

نگهبانی با خوشرویی به شما سلام می کند و چنانچه با مجموعه آشنا نباشید. با دست به روبرو اشاره می کند و می گوید آنجا نخلستان است.

بله  "نخلستان"

اسم بسیار زیبایی است و زیبا تر اینکه محیط آنجا با اسمش بسیار همنشینی خوبی دارد.

شاید 7 قدم از درب ورودی تا خط های چوبی حائل میان ورودی و نخلستان فاصله است.

آرام آرام می روی.

با دست ها حائل را کنار می زنی و وارد نخلستان می شوی.

روبرویت پر است از میز و صندلی های راحت با ترکیب بندی رنگی و چیدمان مناسبی که وادارت می کند به سلیقه سازنده آفرین بگویی...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۱ ، ۱۴:۱۷
بیژن لطفی