حرف هایی بر ای نشنیدن

فرهنگ را بشناسیم، فرهنگ را دوست داشته باشیم

حرف هایی بر ای نشنیدن

فرهنگ را بشناسیم، فرهنگ را دوست داشته باشیم

حرف هایی بر ای نشنیدن
پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۱۴ مطلب با موضوع «خاطرات فرهنگی» ثبت شده است

تصویر سربه بالین مادر بزرگوار شهید کشوری بر موتور جامانده از بالگرد فرزند رشیدش. 

هیچ وقت این لحظه را فراموش نخواهم کرد وقتی چهره حیرت زده مادر شهید به قابی که در بالای این جسم گذاشته شد چه ارتباطی برقرار کرد و فضا چقدر حزن آلود شد.

دردو دیوار موزه دفاع مقدس کرمانشاه گریه می کردند و هیچکس توان ادای هجایی نداشت.

مادر شهید گریه کرد، سر بر بالین موتور پرنده پسرش گذاشت و بعد از لحظه ای گفت: صدها همچون پسر من فدای اسلام.

بروی ویلچر خودش کمر راست کرد و با تبسمی عجیب گفت: من را ببرید پیش عکس های پسرم.

ما می رفتیم و گریه می کردیم و به استواری این مادر نگاه می کردیم...

خداوند مادران و پدران شهدا را صبر عطا فرماید. و حقشان را بر ما ببخشاید.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۱ ، ۱۲:۱۱
بیژن لطفی
بعد از فتح خرمشهر حاج احمد از چه کسانی یاد کرد

با چند تا از بچه‌ها رفتم دم مسجد جامع خرمشهر، خیلی شلوغ بود. حاج احمد آمد. یک عصا زیر بغلش بود و می‌لنگید. جمع شدیم دورش و عشق و حال کردیم.

خبرگزاری فارس: بعد از فتح خرمشهر حاج احمد از چه کسانی یاد کرد

سید ابوالفضل کاظمی را با نام کتاب کوچه نقاش ها باید شناخت. او قبل از آغاز جنگ مراوده نزدیکی به شهید چمران داشت و این نزدیکی تا شهادت دکتر ادامه داشت. دوستی و بچه محلی‌اش با حاج احمد متوسلیان نیز یکی از نکان مهم خاطرات اوست. آنچه پیش روی شماست برش های از خاطرات کاظمی از عملیات الی بیت المقدس است:

حسین[قجه ای] در یک دست، قبضه‌ی آر پی جی، و در دست دیگرش گوشی بیسیم داشت. رفتم طرفش. حسین پشت بیسیم می‌گفت: «اگه می‌تونستم بیام عقب و محاصره رو بشکنم، خوب، می رفتم جلو.»

چند دقیقه ساکت شد و دوباره گفت: «بحث ولایت نیست. ولایت هم بگه، من قبول نمی‌کنم. من همه رو آزاد گذاشته‌ام. هر کس می‌خواد، برگرده .»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۱ ، ۰۸:۴۲
بیژن لطفی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۱ ، ۱۱:۱۷
بیژن لطفی


هیچ وقت یادم نمی رود روزی را که با اشتیاق کامل برای مدیران ارشد یکی از نهادهای فرهنگی کلان کشور در حال صحبت کردن بودم. حدود نیم ساعت ساختار فرهنگی کشور را برایش شرح دارم و تفاوت کار تبلیغی با کار فرهنگی را بیان کردم.

خلاصه خیلی صحبت ها به میان آمد.

گمان می کردم شاید اگر این صحبت ها گفته شود برای صدها هزار نفر آدمی که زیر دستشان است برنامه ای خواهند ریخت ولی امان . امان از این همه استعداد و شعور که خدا به بعضی عطا کرده است.

بعد اینکه صحبت های ما تقریبا به پایان رسید.

با اعتماد به نفس بالا گفت: ما کار فرهنگی بسیار کرده ایم و اثراتش هم در ..... دیده ایم.

مثلا از زمان آمدن ما و خدمت در این پست اتفاقات شایسته ای رخ داده است.

گفتم ببینم چه کاری انجام داده اند که اینچنین در موردش صحبت می کند.

سراپا گوش بودم و منتظر بیانات ایشان.

دستش را جمع کرد و گفت : قبل از ما در اردوهای قم جمکران که بچه ها را می بردند کیک های این اندازه ای داده می شد ولی از زمانی که ما آمده ایم کیک ها بزرگ شده است و دانشجویان از این قضیه خیلی خوشحال هستند.

سیر می شوند.میان وعده باید مقوی باشد.

من: لال شدم

یخ زدم

گفتم : آفرین چه کار خوبی.

اینهاست که من را چنین کرده است.

ولی ما سربازان امام روح الله هستیم و خسته نمی شویم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۰ ، ۰۹:۳۰
بیژن لطفی