حرف هایی بر ای نشنیدن

فرهنگ را بشناسیم، فرهنگ را دوست داشته باشیم

حرف هایی بر ای نشنیدن

فرهنگ را بشناسیم، فرهنگ را دوست داشته باشیم

حرف هایی بر ای نشنیدن
پیام های کوتاه
آخرین نظرات

آقا بیا دلمان تنگ دیدنت شده است

سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۱، ۱۲:۲۶ ق.ظ
این بار هم دل غمدیده پیر خواهد شد
در بند فکر و خیالت اسیر خواهد شد
این جمعه ها چقدر شبیه همند آقا جان
حالا بیا که جمعه کمی دیر خواهد شد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۳/۲۳
بیژن لطفی

شعر امام زمان

نظرات  (۶)

۲۳ خرداد ۹۱ ، ۰۹:۲۸ فــــــر یـــــدمحمدی
گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم

به من هم سربزنید خوشحال میشم

منتظر نگاه مهربان شما هستم]


------------------------------------------------------*
گاه هایتان زیبا بود
سلام.... بازم از شعرهات کیف کردم...مثل همیشه...!!!
خدا دیار سرت با برار...!!!
سلام
خیلی ممنون که به قولت وفا کردی مرد حسابی یه شعر میخواستی برا ما بگی به همین زودی یادت رفت؟
در مورد شهید علی نوری زاده یادمان عملیاتی فکه سال87/88 یادت اومد
جان من ردیفش کن منتظرم.
شهرام
کشتی نساز ای نوح طوفان نخواهد آمد / برشوره زار دلهاباران نخواهد آمد

رفتی کلاس اول این جمله راعوض کن / آن مرد تا نیاید باران نخواهد آمد . . .

یا صاحب الزمان
۲۵ خرداد ۹۱ ، ۰۰:۰۵ محمد فردوسی
سلام

با احترام دعوتید

یاعلی
آقای من سلام سلام سلام
دلم تنگ شده برای دیدنت، یک کلام
دانی در دلم چه غوغا شده است؟؟
در فکر آمدنت چه دعوا ها شده است؟
همه، همه منتظرند تا بیایی غم دل وا بکنند
فریادی و صدایی و نجوا بکنند
آقا سری به ایستگاهای مترو زده ای؟؟
دیدی که جوانان ما چگونه از دیدن هم حیا میکنند؟؟
چادر ها همه بر سر، آستین ها همه پایین
دختر ها جدا و آقا پسرها سر پایین
در خیابان ها همه چیز امن و امان است
خالی کردن جیب دیگران فکری خزان است
آقا کنایه بس است این دل نگران است
کرایه خانه ها رو به وخامت مثل سرطان است
پول در جیب نیست و همسر نگران است
امشب مهمان داریم، قدمان کمان است
مرغ کیلویی6500 تومان آیا این انصاف است؟؟
ما که نداریم بخریم و نمیخوریم، کارمان آه است
گاه گاهی به سرم میزند به دیارمان برگردم
روزی هزار با به خودم میگویم غلط کردم
حال برگردم به اقوامم چه بگویم، داد از کنایه
گویند تو که نمی توانستی بروی چرا رفتی به اجاره؟
تو آن بودی که می گفتی که از بروجرد بیزارم؟
از حمالی و کارگری دل خوشی ندارم؟
آقا جان به فریادمان برس
مردیم از بی کسی به دادمان برس
ما دروغ میگویم دلمان برایت تنگ شده
بخدا کارمان گیر کرده زندگی لنگ شده
آخر به ما حق بده اینقدر قرق مشکلاتیم
با این گرانی کی دیگر فکر معنویاتیم
نالم از ته دل با آه و پر خروش
دیگر تحمل ندارم، خونم آمده به جوش
میدانم که می آیی و به داد ما میرسی
مردم از نیامدنت، چه کنم از دل واپسی؟
باز تحمل میکنم در انتظارت مینشینم
چشم به در دوخته ام تا روی ماهت را ببینم
آقا بیا بیا که وقت است که از غیبت خود در آیی
نمی دانم کی ولی میدانم خیلی زود می آیی
من چه اشتباه کردم، شما به غیبت نرفته اید
این ماییم که غایبیم و به خواب غفلت خفته ایم
امید است که بیایی و خود مارا بیدار کنی
مس ما را بزنی و طلای ناب کنی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی