حرف هایی بر ای نشنیدن

فرهنگ را بشناسیم، فرهنگ را دوست داشته باشیم

حرف هایی بر ای نشنیدن

فرهنگ را بشناسیم، فرهنگ را دوست داشته باشیم

حرف هایی بر ای نشنیدن
پیام های کوتاه
آخرین نظرات

از کودکی با نام مولا انس داریم...

يكشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۱، ۱۱:۳۳ ق.ظ

مظلوم حسین...

اولش نمی فهمدم این مظلوم حسین که می گویند یعنی چه.

البته منظورم این نیست که الان کامل مظلومیت حسین را درک کردم ولی
آنچه بدیهی است نسبت به اولین باری که ارتعاشات گوشم این مفهوم را به ذهنم رساند فهم بیشتری دارم.

یادم نمی رود برای رسیدن محرم نه تنها لحظه شماری می کردیم بلکه در حاشیه دفتر و کتاب هایمان روزهای مانده تا محرم را می نوشتم. انتظار می کشیدم تا محرم شود. محرم را خوب نمی فهمیدم ولی می دانستم اتفاق مهمی  افتاده است که بعضی به نشانه عزا وناراحتی سرتاسر خانه خود را سیاه پوش می کردد یا اینکه لباس های رنگ و وارنگ خود را کنار می گذاشتند و یک رنگ رخت عزا می پوشیدند. حتما اتفاق مهمی افتاده بود که پدرم، تنها کسی که در ذهن خود از او یک کوه غرور ساخته بودم قطره قطره اشک می ریخت و بر سینه می زد و ناله کنان فریاد می زد یا حسین.

هنوز خوب نمی دانستم این حسین کیست ؟ کجا بوده است؟ چه کرده است؟ ولی وقتی دسته جات عزاداری را می دیدم دلم می خواست من هم بودم و در میانمشان عزاداری کنم. آنقدر این دلم خواستن ها زیاد شد که در پنجمین محرم عمرم همراه با دوستان و بچه های همسایه(همسالان) هیئتی را انداختیم.

برایم مهم نبود هیئت چیست یا حسین کیست و کربلا کجاست؟

تازه فهمیدئه بودم حسین پسر پیغمبر ما مسلمانان بوده که در صحرای کربلا سرش را بریده اند. چرایش هم برایم مهم نبود

با همراهی 3 نفر از دوستان قدری چوب های کوچک و بزرگ از نجاری محل گرفتیم و با نخل هایی که از مغازه پدرم گرفته بودم به هم وصلشان کردیم.

زیاد ماورائی اش نکنم. از اینکه خانواده هایمان قربان صدقه مان می رفتند خوشحال می شدیم و افتخار می کردیم.

وقتی پدرمان جلوی چند نفر می گفت که این بچه ها هیئت راه انداخته اند و فردا هم قرار است ساعت فلان به سقاخانه ما، قند و شکر بود که در دل ما آبنبات می شد.

حیف که سال اول هیئت خیلی زودتر از آن چیزی که فکر می کردیم تمام شد. باید کسی از بچه ها وسایل هیئت نوپایمان را تا سال آینده نگهداری می کرد.

همه را بردم خانه و در کمدم جا دادم.

یک سال گذشت و ماه ها بدون محرم فقط انتظار بود.

محرم های ما با همه محرم ها فرق می کرد. شور داشتیم، سقاخانه بروجردی پدیده فرهنگی بود که فقط آن را می توانستی به این شکل در شهر ما ببینی.

مردم خانه هایشان را کاملا سیاه پوش می کردند و درب خانه را بازز می گذاشتند که هرکس می خواهد بیاید وبنشیند و سیراب شود و پذیرایی شود.

عجیب بود حتی برای ما که با ای ن فرهنگ زاده شده بودیم. مگر می شود خانه همسایه ای که همیشه برایمان پشت دیوارهایش جای سوالر بود است حا به روی نه تنها ما که هر عابری باز است.

هر کس می رود و می آیدو ...

خیلی خوب بود

شاید از هر 5 خانه یکی را سقاخانه می کردن بقیه هم که سقاخانه نداشتند نذری خود را به همسایه ها می دادند تا با ان قند و شکر و چای  خریداری کند و به مهمان ها و عزاداران امام حسین بدهند.

تازه قدری امام حسین را شناخته بودم. فهمیده بودم امام حسین سومین فرزند امام علی و نوه پیامبر اسلام است. او را که برای حقانیت اسلام قیام کرده بود در سرزمینی به نام کربلا شهید کرده بودند.

ما برای برپا کردن عزای ایشان هر سال محرم این کارها را می کنیم.

یکی از چوب ها نقش بللندگو را بازی می کرد. یک نقش موتور برق و دیگری علامت هیئت بود.

ما عاشقان حسین (ع) نام گرفتیم.

ما همه مان نقشی در هیئت نداشتیم انگاری چیزی در وجود ما بچه های 5  ،6 ساله این حرکت را هدایت می کرد.

جواد نوحه می خواند؛ باز این چه شورش است که در خلق عالم است ...

صدای جواد از من بهتر بود. شاید بهانه ای بود کهخ مرا مسئول هماهنگی و سر و صدا کردن هیئت بنامند. وگرنه قرار بود میکروفن چوبی را من دست بگیرم.

هم سینه می زدم و هم مردم کوچه را از جلوی حرکت عظیم این هیئت کوچک کنار می زدم.

علامت کشمان مهدی بود. مهدی پسر یکی از همسایه های ما بود که پدرش را در کودکی از دست داده بود. مهدی سر و صدایش کم بود ولی علامت هیئت را خوب جابجا می کرد و کامل ادای یک علامت واقعی را در می آورد.

علامت ما چوب های بلندی بود که به زحت آن را با میخ به شکل علامت هیئت های واقعی در آورده بودیم.

گفتم هیئت واقعی، نه باورمان این بود که یک هیئت واقعی هستیم اصلا به دلمان گمان هم نمی بردیم که این یک بازی کودکانمه است. منزل به منزل می رفتیم، نوحه می خواندیم و پذیرایی می شدیم.

من برای سلامتی اهل منزل یا حسین می کشیدم. جعفر همیشه ساکت بود. زنجیر می زد، سینه می زد، و گریه می کرد. خلاصه هر کاری را باید اعضای هیئت انجام می دادند او همه را با هم انجام می داد.

ما چهار نفر بودیم که هیئت عاشقان حسین را راه  انداخته بودیم.

و این خانواده های ما بودند که راه را برای حسینی شدن ما هموار می کردند.

این روحیه محرمی و عشق به هیئت و امام حسین در نهاد ما باقی ماند تا مارا به خاطر این لطف همیشه بدهکار پدر و مادرمان کند.

و چه راه سعادتمندانه ای است که این عشق نسل به نسل در ایرانی ها باقی ماند. و ما باید رهرو این راه باشیم.

همین بود که اولین باری که صدای وجود فرزندم را شنیدم با تمام وجود برای او شعری سرودم. و از خدای حسین خواستم نوکری حسین را به او ببخشد.

چند بیتش را با هم می خوانیم:

 

وقتی که بابا نوکر مولا حسین است

بی شک که نام تو محمد یا حسین است

نام محمد نام زیبایی است اما

بابا، تو می دانی دل من با حسین است

ترکیب زیبایی است ترکیب دوتا اسم

وقتی محمد تا و دیگر تا حسین است

من هم غلام اصغرم هم خانه زادم

وقتی که اصغر کودک و بابا حسین است

از کودکی با نام مولا انس داریم

وقتی که ذکر هر شب لالا حسین است

ما کوچکیم و فخر بر این جای داریم

جایی که ما پایین و در بالا حسین است

دنیا برای نوکر ارباب عشق است

وقتی که دین و باور و دنیا حسین است

ای خالق باری تعالی خواهشی هست

حالا که نام کودک بابا حسین است

تا آخر دنیا غلامی قسمتش کن

در خیمه ای که صاحبش مولا حسین است

 

بیژن لطفی

محرم 1434

 

نظرات  (۱)

۲۹ آبان ۹۱ ، ۱۵:۳۷ اخلاق عدالت آزادی
به نام سینه فراخ آمرزش به نام بالهای گشوده رحمت به نام یگانه پروردگار بخشاینده مهربان
سلام
خیلی خیلی خیلی.....
از اینکه داری پدر میشی خوشحالم و از پروردگار می خوام که ایشون را سالم و سلامت به تو و خونوادت هدیه کنه و با مکتب حسین محشور کنه.
حرفهای جالبی بود که خاطره های کودکی آدم رو نسبت به محرم و هیئت زنده می کرد، کاش یه آدمی هم مثل شهید مطهری تو همین دوره بود تا مکتب حسین رو واسه آدم زنده کنه، گرچه کتابهاش داره به این مسئله کمک میکنه ولی...
راجع به اسم گفتی بزا یه چیزی رو واست بگم ، هرکی ازم سوال میکنه که چطوری میتونی زحمات مادرت رو جبران کنی در جواب بهش میگم : من اگه همین قدر که عمر میکنم چند برابرش رو از خدا دوباره بگیرم که بتونم فقط با این مدت بوسه بر پاهای مادرم بزنم که فقط جبران (انتخاب اسمی) که واسه من کرده بکنم بازم وقت کم میارم. این طرز تفکر اون موقعی به وجود اومد که درک من نسبت به اسمم و معنی اسمم و صفات صاحب اسمم بیشتر شد و الی آخر که خیلی زیاده اگر بخوام توضیح بدم............... ارادتمندیم (محمد)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی