حرف هایی بر ای نشنیدن

فرهنگ را بشناسیم، فرهنگ را دوست داشته باشیم

حرف هایی بر ای نشنیدن

فرهنگ را بشناسیم، فرهنگ را دوست داشته باشیم

حرف هایی بر ای نشنیدن
پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۲۲ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

شعری خواندم از شاعری محترم

زیبا به چشم آمد... ادامه اش دادم

شعر ایشان در وبلاگشان(http://ghazalzemestan.persianblog.ir/)

و ادامه:

هر شب که آغوشت شود بالین گرم من

تا صبح صهبا خواب راحت می کند چشمم

در مسجد و هر خانه یا در این خیابان ها 

تنها تویی این را رعایت می کند چشمم

با دست با پا با تمام خود تو را خواندم

بشنو مرا دارد صدایت می کند چشمم

دنبال رخسارت نبودم تا کنون اما

بوی نگاه تو هدایت می کند چشمم

تنها نگاهم محو دیدار جمالت نیست

بر قلب و روح و جان ولایت می کند چشمم

بگذار تا این جمله را صد بار بنویسم

آنقدر خوبی ک . که لکنت می کند چشمم



۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۱ ، ۰۹:۱۰
بیژن لطفی
چه امیدی به در بسته که بازش نکنند

یا گل سرخ پر از غنچه که نازش نکنند


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۱ ، ۰۸:۳۴
بیژن لطفی
من ز دست دل خود سخت به پای تو شدم
چشم بنداز ببین نغمه سرای تو شدم
من دیوانه چه فهمی ز رهایی دارم
باز بگشای قفس را به هوای تو شدم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۱ ، ۰۷:۴۹
بیژن لطفی

دستان کوچک من را ببین تو ای بابا


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۱ ، ۰۷:۴۰
بیژن لطفی
دلم حریف غربت رویت نمی شود


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۱ ، ۰۷:۲۳
بیژن لطفی
چشم من را روبرویت باز کن

باز لبخندی و قدری ناز کن

گفته بودی زود پایان می رسد

لیک آن را لحظه ای آغاز کن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۱ ، ۰۰:۴۹
بیژن لطفی
دوردست شهری است

گنبد مسجد شاهش ز فلک می گذرد

خانه هایش همگی یکسان است

ورسیدن به خدا آسان است

مردمش دست به دستان خدا می گیرند

خاک پای میهمان شده بر چشم چنان سرمه چشم

طرفی کوه و سری دشت و سویی جاده پر پیچ و خم غرب

و هرآنجا که خدا هست خداآباد است

شهر من کوچک و مردان و بزرگی دارد

مثل آقا؛ همان مرجع تقلید بزرگ اسلام

هنر زرینکوب و کلام و قلم ناز اوستای بزرگ 

و شهیدان عزیزی که شما می دانید

و هزاران دیگر

که من اینجا به زمین آمده ام

نفس کودکی ام در همه شهر کمی پیچیده است

وصدای پایم که هنوز از همه کوچه هفت سالگی ام می آید

وبرو اول شهرم و به گرد شهرم

و شده جرد همان گرد و بروجرد همان شهر خیال انگیزم 

شهر من فصل به فصلش همگی زیبایی است 

و زمستان که در آن صحبتی از سرما نیست

و بهار و پاییز هر کدامش گوهری در صدفی می سازد

و نگو تابستان

نفسم تازه و روحم صنمی می جوید

آی؛ گرمای بروجرد صفایی دارد

شاه خورشید مرا سخت در آغوش خودش می فشرد

گر بیایید به شهرم همگی تابستان

شاه خورشید گلاب از سرتان می گیرد

باغ و باغات فراوان همه از جانب حق

سیب و گیلاس آلو

هلو و بادوم و گردو و کمی شفتالو

و هزاران دیگر

که من اینجا به زمین آمده ام

گذرت افتاده تا کنون سمت صفا؟

طرف شهزده قاسم رفتی؟

گنبد پله ای شهزده جعفر دیدی؟

هیچ دانی به کجا می بردت؟

بالها می بردت سمت خدا

همه گرمی آنجا ز خدا می آید

آی؛ گرمای بروجرد صفایی دارد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۱ ، ۰۰:۳۱
بیژن لطفی
ابر، خورشید، زمین

کارگردان این بار

به سر انگشت نگاهش حرکت

باد وباران و هوا

همه در تحت فرامین خدا

و من از او و خدا هم از ما

و من از ذات خدا لیک جدا

لیک انسان مختار

و چرا انسان ها؟

وای از دست همه آدم ها...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۱ ، ۰۰:۰۶
بیژن لطفی
بیایید کمی با هم اتحاد داشته باشیم...
اینجا ایران است
ایران من و تو
قابل توجه آنها که به جریانی به نام موج سبز علاقه دارند
با ریتم بخوانید...
اینجا
درها سبز
سرها سبز
پاها سبز
دلها سرخ
اینجا
دستان مشت
روها پشت
گفتند کشت
دلها غم
اینجا
رفتن مرد
ماندن برد
خواندن خورد
دلها گم
اینجا 
کفشت بند
شورت قند
کشتت کند
داها پیر
اینجا 
دوستی پر
شیرها سر
خوب ها شر
دلها سیر
اینجا
مال من کو
پشت ها رو
عطرها بو
دلها پست

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۱ ، ۲۳:۴۴
بیژن لطفی

سوی کدام کعبه نمازت اقامه خواهی کرد

روی چه فرش نفیسی تو سجده خواهی کرد

پشت چه میز بزرگی نشسته ای اکنون

فکر کدام منصب و میز تازه خواهی کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۱ ، ۲۳:۲۶
بیژن لطفی