حرف هایی بر ای نشنیدن

فرهنگ را بشناسیم، فرهنگ را دوست داشته باشیم

حرف هایی بر ای نشنیدن

فرهنگ را بشناسیم، فرهنگ را دوست داشته باشیم

حرف هایی بر ای نشنیدن
پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کافه کراسه» ثبت شده است

اینجا حیات کافه کراسه است. سال گذشته آقای میرزایی با عملی کردن این ایده خدمت بسیار خوبی به جامعه فرهنگی به ویژه حزب اللهی تهران کرد. محلی افتتاحج شد برای دور هم بودن و گپ و گفت آنهایی که دغدغه دارند. دغدغه جامعه، فرهنگ و ...

در ابتدای شکل گیری تا افتتاح و راه اندازی کتاب فروشی کمی در کنارش بودیم و کمک کردیم. بسیار ایده قابل ستایشی بود و در اجرا هم پسندیده بود. هرچند که مشکلاتی هم به چشم می خورد.

کتاب با عطر پونه با طعم بابونه ، یک فنجان کتاب داغ داغ داغ، کتاب های خوردنی و شعارهای دیگر که به خاطره پیوست.

برند سازی به روش اعداد، 90/9/9 روز افتتاح به خاطره پیوست.

انجام برنامه های فرهنگی مثل یلدای سرخ و نمایش فیلم های سهیل کرمی و ... به خاطره پیوست.

ای کاش دوباره شروع کنند.

آنجا نباید فقط یک کافه باشد باید یک پاتوق فرهنگی باشد و جریان ساز.

اگر خواستید آنجا بروید؛ باید خیابان 16 آذر را به سمت خیابان پورسینا بالا یا پایین بروید. بعد داخل پورسینا بشوید و 30 قدم کوچک بشمارید تا در سمت چپ خود آن را ببینید.

کافه کراسه الان با مدیریت جدید یکی دیگر از دوستان آماده پذیرایی از اهالی خوب حوزه فرهنگ می باشد.

امیدوارم روز به روز به رونقش افزوده شود.

برای راه اندازی و افتتاح وبرنامه یلدای سرخش کم خون دل نخوردیم.

ولی وقتی بر می گردیم به نظر موثر می آید.

اگر آنجا رفته اید خوشحال می شوم نظرتان را در آن باره بدانم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۱ ، ۲۳:۰۸
بیژن لطفی

این حرفها که می زنم معنیش این نیست که من بلدم یا خوبم، بلکه دردی است که بر سینه ام نشسته است و امانم را بریده است.

خواهشی دارم.

از همه دوستان و آشنایان و بعضا همکاران؛ (به زبان التماس) تو را به به خدا کار فرهنگی نکنید.

شاید در نگاه اول مضحک باشد ولی اگر کمی بیاندیشیم گریه همه مان را در خواهد آورد.

بهتر نیست در مملکت اسلامی به جای پرداختن به کارهای فرهنگی و تبلیغی رو بیاوریم به خودسازی و تذهیب نفس....(بعضیا)

بهتر نیست به جای نوشتن طرح های میلیاردی و بردن سودهای میلیونی قدری به فکر آخرتمان باشیم.

حاج فلان که بعضی تو را پرچم دار عملیات فرهنگی کشور می دانند. به کجا چنین شتابان.

با پول پخش کنی دردی از مردم ما دوا نمی شود که هیچ دردی هم اضافه می شود. آن چهارتا جوانی که می خواستند برای رضای خدا کار اثر گذار کنند از دست می روند و بازرگان می شوند.

جلسه پشت جلسه که فعالان فرهنگی بیایند و طرح بدهند برویم انجام بدهیم و پولش هم به حمد خدا نقد است... این چه ادبیات زشتی برای کار کردن است.

به خدا راه را گم کرده ایم.

می پرسی چرا آقایان فلان ارگان همه قلمبه شده اند؟

پاسخ می دهند از بس برنج تایلندی خوردند...

حالا هم اینقدر پول بادآورده در نیاورید که این بچه ها با باد پر بشوند بگذارید کمی نوآوری کنند. کورشان نکنید.

آقای هالیود با نامردی تمام ریشه عفت و حیا و خانواده را در دنیا به آرامی می خشکاند. بعد ما با چهارتا پوستر جهت دار غیر حرفه ای و غیر اصولی می خواهیم مقابل عملیات فرهنگی آنها بایستیم.

به خدا این جنگ با دفاع مقدس فرق می کند.

من منکر نیت خالص نیستم ولی در جنگ ما هم نیت خالص داشتیم و هم نبوغ نظامی که هیچ کس منکر آن نیست.

ولی در جنگ فرهنگی، شده ایم نوشخوار کننده آنچه در بیست سال پیش دشمنانمان داشته اند.

کمی فکر هم خوب است.

بعضی حرفها را نمی شود زد. ولی تو را به خدا ببینید بر سر طرح های کلان فرهنگی کشور چه آمد.

من هم مقصرم شما هم مقصرید همه مان مقصریم ...ولی چون طاقتم سر آمد رها کردم. تنهایی نمی توان مبارزه کرد.

هیچکس از 3000 میلیارد طرح تحول اجتماعی سخنی به میان نیاورد و نمی آورد چرا؟

هیچکس نگفت مجموعه های فرهنگی که با پول بیت المال با عنوان سرمایه گذاری فرهنگی ایجاد شد چگونه کارایی اش را تغییر داد و برای شخص و اشخاص پول های کلان آورد.

درد من یکی دو تا نیست.

حاج فلان

از شما انتظار ندارم...

موازی کاری تا کی.

کار تکراری تا کی

بروشور 6 لت روی کاغذ 200 گرم تا کی؟

زندگینامه شهید به صورتی تکراری تا کی؟

رفتار شهدا چه شد؟

وصیت نامه چه شد؟

منش چه شد؟

هرمجموعه ای خودش وظایفی دارد. نمی گذاریم خودش انجام بدهد که نمی توانند بکنند.

خوب ما برویم کمک آنها نه اینکه بشوم رقیب و نظیر آنها

به خدا اگر این روش فرماندهان دفاع مقدس بوده باشد.

حیف که بعضی حرفا دشمن شاد می کند وگرنه می دانستم چگونه حرف بزنم که عالمی خبر دار بشوند. ولی اینجا صرفا دردودلی کوتاه است. خدا کند روزی کاسه صبرم لبریز از بعضی مدعیان بی خودی نشود که آنروز با ذکر سند و تاریخ گندها و مسخره بازی های خیلی را خاطره وار خواهم نوشت.

من مدیر شبکه عرضه/ او مشاور وزیر... / رییسم .............

اتاق من / دور یک میز بزرگ.

من: ما برای هدیه روز مادر بهترین جنس چادر را وارد می کنیم.

مشاور: ما می خواهیم

من:هر قواره می شود 55 هزار تومان خالص

مشاور: حق من چه می شود

من : حق شما؟

مشاور: من باید وزیر را قانع کنم که خرید صد میلییونی کند.

من : خوب اگر درست است وظیفه ات این است

مشاور: نمی دانم . من روی هر چادر 10 درصد می خوام

من: ما یک تشکیلات نیمه دولتی محسوب می شویم/ سود دهی نداریم

مشاور:خبر بدهید.......

اتاق رییس...

من : وزارت .... چادر می خواد ولی مشاورش می گه منم سهم می خوام

رییس : اشکال نداره اینا طبیعه شما در طرح هات همیشه 10 درصد برای چنین موقع هایی بزار اگر گرفتند بده اگرم نه خوب بزار توی صندوق خودمان.

من:کاغذ داری

رییس: می خوای گزارش بدی

من: نه ...

یک خط نوشتم: اینجانب .... به دلیل عدم آشنایی با کار عرضه از سمت خود استعفا می دهم

و همان روز خداحافظی کردم

سود کردم.

و الان در بهترین جایی که از نظر اداری می توان کار کرد مشغول فعالیتم.

(کمی آرام شدم)

و خدا آگاه است...

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۱ ، ۰۹:۳۵
بیژن لطفی