حاج آقای پناهیان حرف های زیبایی می زنه.
یه جلسه ای می گفت مادر همه بدی ها و زشتی ها حسده.
حسد به معنی اینکه چرا من نه؟
چرا برا من نه؟
چرا به من نمی دن؟ و ....
واقعا بعضی از این اطرافیان ما چقدر ..... هستند
خدایا این خصلت بد رو از من و دوستانم بگیر
حاج آقای پناهیان حرف های زیبایی می زنه.
یه جلسه ای می گفت مادر همه بدی ها و زشتی ها حسده.
حسد به معنی اینکه چرا من نه؟
چرا برا من نه؟
چرا به من نمی دن؟ و ....
واقعا بعضی از این اطرافیان ما چقدر ..... هستند
خدایا این خصلت بد رو از من و دوستانم بگیر
هر چی فکر می کنم بعضی جاها تا یه اندازه ای می شه کار کرد. شاید همه جاها اینجوری باشه.
بالاخره به یه جایی می رسی که هر چی گاز می دی؛ هیچ حرکتی نمی کنی و درجا می زنی.
هم بنزین می سوزونی و هم خودتو خسته می کنی.
من خیلی زود خسته می شم.
خودم بهتر از هر کس می دونم که این زود خسته شدن اصلا خوب نیست ولی .... کم می آرم. شایدم فکر می کنم زود خسته می شم، چون:
وقتی می بینم چطور یه آدمی که نه شعور داره و نه فهم و نه دانش؛ داره کاری رو انجام می ده که صدای همه رو دراورده ناراحت می شم.
وقتی همه به کارهای هم کار دارن ناراحت می شم.
وقتی که نفع مشترک بد رو می بینم ناراحت می شم.
وقتی تشویق بی جهت رو می بینم ناراحت می شم.
وقتی جوان بااستعدادی رو می بینم که به خاطر یه لقمه نون و بله قربانگویی از انگیزه افتاده، ناراحت می شم.
وقتی می بینم که اون کسی که کار نداره با اون که کار داره فرقی نداره ناراحت می شم.
وقتی برای هدایت یه کار مهم یه آدم بی سواد می ذارن، ناراحت می شم.
وقتی لحن بد و بی ادبانه غیر اداری بعضی رو می بینم، ناراحت می شم.
وقتی می خوام برای چندتا کارمند یه کار جدید انجام بدم تا کمی خوشحال بشن؛ بهم می گن: فلانی برا خودش زور می زنه، ناراحت می شم
وقتی تاثیر کم بعضی برنامه ها رو می بینم و تذکر می دم و اتفاقی نمی افته، ناراحت می شم.
وفتی می گم وظایف هر کس مشخص بشه و بهم می خندن؛ ناراحت می شم.
وقتی در کاری تمام توانم رو می ذارم و آخرش بهم با یه نامه توهین می کنن؛ ناراحت می شم.
وقتی توی صورتم بهم می گن: وضع مالیت خوبه شده(به معنی دزدی کردی) ؛ ناراحت می شم
وقتی ناراحت می شم، خسته می شم.
وقتی خسته می شم به بالا نگاه می کنم و دوباره می گم درست می شه ان شاالله
بعدشم می رم خونه...در کنار محمدحسین و مادرش(خونواده ام) خستگیم در می ره و خدارو شکر می کنم.
بازهم می شه کار کرد.
سی ماهگی
برایش 5 سال زندان بریده بودند، از بس که با جریانات انقلابی همراه بود. شب ها می آمد سلول ما و با هم مباحثه علمی می کردیم. آن وقت ها هرکس که از زندان آزاد می شد ، جشن مفصلی می گرفت و در اصطلاح به همه سور می داد. آنها که عفو می خوردند که دیگر سر از پا نمی شناختند. یکی از روزها خبر دادند که دو سال و نیم عفو خورده است. با خودم گفتم حتما امشب برای مباحثه نمی آید. ولی آمد، و مباحثه خوبی هم کردیم. وقتی مباحثه تمام شد گفت:ادامه بحثمان باشد برای فردا شب. گفتم: شما که عفو خوردید. خندید و گفت:هر وقت رفتم بیرون، مباحثه را تعطیل می کنیم. و فردای آن روز مرخص شد.
بعد از انقلاب وقتی جنگ شروع شد، توی جبهه زیاد می دیدمش.
می گفت: سی ماه قبل از انقلاب زندان بوده است و سی ماه در یاسوج و سی ماه در شیراز خدمت کرده است. حالا نزدیک است حضورش در جبهه به سی ماه برسد
.
آرام این آیه را زیر لبش زمزمه کرد: و حمله و فصاله ثلاثون شهر.....بارداری بچه و عبور از دوران شیرخوارگی سی ماه است.
...
چند روز بعد از آن صحبت گفتند عبدالله میثمی شهید شد.
راوی:حجت الاسلام والمسلمین فقیهی
نگاهی به تغییرات ساختاری در دست انجام در بنیاد ادبیات داستانی
من موندم چرا بعضیا خودشونو توی همه موضوعات صاحبنظر و کننده می دانند.
خدایی اون دنیا نمی تونید جواب بدید...
بعضی از این همایشارو که می دیدم با خودم می گفتم این چه وضعشه چرا این مسءولین این آقایون رو برای دبیری همایش انتخاب می کنن، مگر بهترش نیست.
دیدا در این زمینه به نتایجی رسیدم که گفتنش رو حتی در خلوت هم برخودم جایز نمی بینم
چون دبیر دبیره و هر که با او در افتاد ور افتاد ور افتاد ، مثل بعضی قراردادها و بعضی کارشکنی ها.
این روزها برام زیاد دعا کنید